جدول جو
جدول جو

معنی قطره فشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

قطره فشاندن(خوا / خا دَ)
قطره زدن:
به راه دوست چو سالک شدیم قطره فشان
نشان آبله در راه جستجو شستیم.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قطره فشاندن
ریختن قطره، تردد کردن پوییدن
تصویری از قطره فشاندن
تصویر قطره فشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطره فشان
تصویر قطره فشان
قطره فشاننده، آنچه مایعی از آن قطره قطره افشانده شود، آنچه از آن قطره فروریزد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
عطر پراکندن. افشاندن بوی خوش. پاشیدن خوشبوی بر چیزی:
درودی شهشنه بر آن غار خواند
برون رفت و عطری بر آتش فشاند.
نظامی (از آنندراج).
عطر بر گلشن فشاندی خاک ریحان دوست گشت
ناز بر گلشن دمیدی گل نسیم آزار شد.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطره افشاندن
تصویر قطره افشاندن
ریختن قطره، تردد کردن پوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از آن قطره فرو ریزد ریزنده، بخشنده، رونده پوینده: براه دوست چو سالک شدیم قطره فشان نشان آبله در راه جستجو شستیم
فرهنگ لغت هوشیار